صفحه اول| تماس با ما | بیو گـرافی | طنز | غـــزل | دوبیتی | کتاب گویا | اشعار داستانی | دیدنیها و شنیدنیها |
|
|
|
١ ٢ ٣ ٤ ٥ ٦ ٧ ٨ ٩ ١٠ ١١ ١٢ ١٣ ١٤ ١٥ ١٦ ١٧ ١٨ ١٩ ٢٠ ٢١ ٢٢ ٢٣ ٢٤ ٢٥ ٢٦ ٢٧ ٢٨ ٢٩ ٣٠ ٣١ ٣٢ ٣٣ ٣٤ ٣٥ ٣٦ ٣٧ ٣٨ ٣٩ ٤٠ ٤١ ٤٢ ٤٣ ٤٤ ٤٥ ٤٦ ٤٧ ٤٨ ٤٩ ٥٠ ٥١ ٥٢ ٥٣ ٥٤ ٥٥ ٥٦ ٥٧ ٥٨ ٥٩ ٦٠ |
گررفت ونیا مد به بـــرت یا ر. ولش کن زری جون پاشوبیا خودت ببین که اصغری چه چاق شده دوستان قصه ي امروزمــرا گوش کــنـید ازنصیحت ای پسر د لگیر مشو درخیا با ن گربراهی میروی بهـررفتن سـوی کـار تعجـیل مـکن یا ررفته و قهـرکـرده ودلــدار نمیشـه میخام برات قصه بگم یاد خاک ایرونو بچه ي تهـرونش بخـیر ما به این شهر پی پول و دلار آمده ایم عجب شهر فرنگی داره این شهر بازم زنم تازگیها دلش ویار کرده دوستان قصه امروز مرا گوش کنید سلام را میتوان با آب آلو گویند مرا چو زاد مادر بسته ام دل به سنگی که از پای تو آمد ای سبز رنگ کثیف زورمندان در این غربت دلا یاران چه رنگند فلانی مـرده بـودش خـتـمی بپـا بــود شنـیدم گـفـتـه ای بنـده علـیـلـم یکی رفت تا مـریض خونه عیــادت یـه روزی رفـتــه بـودم من سـر کــا ر بــراهـی مـیـگـذشـتـم بـا دلـی زار تـلفـن کــرده بــودن خــونـه ي مــا زری جـون نـازنیـن دردت بـجـونـم
شبی رفتم بدرگاه خداوند هوار هوار ای آدما از دست این لوس آنجلس شنیدم من یکی مرد بد اندیش آن زمـان که زن گـرفتم من خـر منکه بـردم تـونـبــر مِـیـگن لـوس آنجلس شـهـر قـشـنـگـه سـلام بــر دوست خــوب ومـهـربـانم شـده مــد تــوی ایـن شـهـر رقـص و اطــوار سـه چـا رتـا نـا هـه دادم از بـرایـت پـریروز رفـتـــه بـودم پـیـش دکــتــــر توی شـهــرمــون لس آنجـلـس هــر چـی بخــای پیـدا میشه زنی رفـتــه بــودش تــــوی جـمــاعــت کـجــا رفـتـــی بـیــا ای مــاه تـــا بــان چـشــات مـسـت و لـبـت پـــر خـنــده بـاشــه یکی را جـلـب نمــودنـد تـا کـمـیـتـــه عـجـب دنـیـا قـشنـگـه شـبـی پـیـش خـدا کــردم شـکــایـت مــدام میگـن چــرا دنـیــا خــرابـه بسته ام دل بعشقـی که از سـوی تــو امـد شب جمـعـه نشسـتـیم تـوی کشتــی
|
|
حق چاپ و انحصار محفوظ
امیر حکیمی 22 آپریل 2008 میلادی
Copy Right Amir Hakimi
April/22/2008