روی متاب
ازر وی ما چون ازدل وجان آمـدیم
گریه ها را پس
زدیم با روی خندان آمدیم
نازنین ما پیش تو
از بهر درمـــا ن آمدیم
اینهمـه راه
دراز از بهـر جـا نـا ن آمدیم
همچو مجنون در پی
زلف پریشـان آمدیم
لا جرم ای خوب من
ازبهـرسامـان آمدیم |
|
ما بعشقت
ای صنم راه فـــراوان آمدیم
بهردیدار رخت نذر
دو چندان کــرده ایم
دل چوبیمارتوبود
با صد هزاران خون دل
گشته بودم
زارونالا ن از غم هجــران تو
چون دلم آزرده و
حالم پـــریشـان تو بود
چون نداشتم همدم
و سامان نداشتم روزوشب |