نـا مـه بیـک دوست |
نـوشتـم ای عـزیـز جـانم فـدایـت ندارم حا ل خـوش بی تو خـرابم نـداره رونقی بی شـوق وشـوره دل مــردم همه آشـفـتــه گشـتــه من از دست میـروم گـرتـونیایـی قسـم بـــرقــامـت سـرو بلـنـد ت که نـامه کـرده ام بهـرت روونـه |
|
سـه چـارتـا نـامه دادم ازبــرایـت نــوشـتــم ازفــراقـت در عـــذابـم نوشتم بی تو اینجا سوت وکوره گـلا ایـنـجـا همه پـژمــرده گشتـه نـوشتـم نـازنیـن پـس کی مـیایی قسـم بــرجعــد گیسوی کـمنـد ت قسم بــرمـاه ومهـتـاب شـبـــونـه |
قسم بـرروز وشب برماه وسالـت
حکیم گشته دلش سخـت پـایمالـت
هفدهم تیـر هشتاد ونه